۱۳۸۰ اسفند ۶, دوشنبه

اونروز دلم گرفـته بود....

اونروز دلم گرفـته بود. وارد كلاس كه شـدم ، هـنوز سه چهار تا صندلي خالي مونده بود. روي يكيشـون نشـستم و منتظر اسـتاد شـدم. بچه ها داشـتن با همديگه خوش و بش ميكردن و تو سرو كله هـم ميزدن. كتابم رو از كيفـم بيـرون كشـيدم و رو مـيز گذاشـتم. بـغل دسـثيم داشـت بلندبلند با تلفن دسـتيش حـرف ميـزد. آگـاه يا نا خودآگاه چشـمم به خالكـوبي تقـريباُ بزرگي كه دخـترصندلي جلوئي ، پشـت كمـرش داشـت افـتاد. عـكس ببــري بود بســيار با ابهـت. شـايد طـراحي اين ببرفقط روي كاغـذ روزهـا وقـت خواهد برد. خدا ميدونه كشـيدنش روي پوسـت چقـدر وقـت بـرده. چـپ نگاه كردم. يكي از پســرا شـيشــه نوشابه شـو رو جلوش رو ميز گذاشـته بود و هر از چندگاهي يه قُـلپ ميرفـت بالا. اون طـرف تر، دخـتر ديگه اي بسـاط و لوازم آرايش خـودش و عمـه شـو روي ميـز قـطار كرده بود و جلوي آينه كوچيكي ، خط لبش رو چك ميكــرد... اسـتاد بالاخـره وارد كـلاس شـد. كسي هم محض رضاي خـدا و به احـترام اســتاد از جاش تكون نخـورد! اون دختره هـنوز داشـت به قيافـش ور ميرفت ، بغـل دسـتي ام هم هـنوز ولي آرومتر از قبل داشـت با تلفن صـحبت ميـكرد. استاد بعد از سـلام و احوال پرسـي ، مبحث رو شـــروع كرد. ده دقيقـه اي نگذشـته بود كه در كلاس بازشـد و دو تا از بچه ها كه تاخـير كرده بودند ، وارد شـدند و بدون اجازه از معـلم سـر جاشـون نـشسـتند. همـون لحظه موبايل يكي ديگه از دخـترا كه موهاشــو پسرونه زده بـود و صــورتي رنگ كرده بود ، به صـدا درومـد!! اون هم طبق روال بقـيه بدون اجازه گرفتن از جاش بلند شـد و بطرف در دويد. مـلودي تلفن خانوم كه مشـغول زنگ خوردن بود ، و صـداي تق و تق كفش پاشـنه بلند ايشـون، عرض كلاس رو طي كرد و براي چند ثانيه اي سكوت كلاس رو شـكسـت. اسـتاد به كار خودش ادامه داد. دل من هنـوز گرفـته بود. چقـدر هـمه چيز اينجا با ايران فرق ميكــنه !

۱۳۸۰ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

دمي با حافظ:

دمي با حافظ:

نيمه شـب ِ پريشب، گشتم دچــــــار كابوس

ديدم به خواب، حافظ، توي صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ، گفتـــا: علـيــك، جــانم؟

گفتم:كجـــا مي روي؟ گفتا كه:خود ندانـم

گفتم: بگيـر فـالي ، گفـتا: نمانـده حـالـــي

گفتم: چگونه اي؟ گفت: در بندِ بي خيالي!

گفتم كه تازه تازه، شعـروغزل چه داري؟

گفتا كه مي سرايــم شعـــر سـپـيـد بـاري

گفتم: ز دولت عـشق؟، گـفـتا: كودتا شـد!

گــفـتم: رفـيـق؟ گـفتا كه: كلــه پـا شـــد!

گفتم: كجاست لـيلي؟ مـشـغـول دلربايي؟

گفتا: شـده سـتاره* در فـيلـم سـينمـــايي!

گفـتم:بگـو ،ز خـالش، زان خال آتش افروز

گفـتا: عمــل نمـــوده، ديـروز يا پـريروز!!

گفـتم: بگـو، ز مـويش! گفـتا كه مش نمـوده!

گفـتم: بگـو، ز يارش، گـفتا: ولـش نمـوده!

گفتم: چـرا؟ چگونه؟ عاقـل شـده اسـت مجنون؟

گفتا: شـديد گشـته معتاد گرد و افـيون

گفتم: كجاست جمـشيد؟ جام جهان نمـايش؟

گـفتا: خـريده قـسـطي، تلـويزيون بجايش!

گفـتم: بگو، ز ساقـي؟ حالا شـده چـكاره؟!

گفتا: شـده اسـت منـشي در دفـتر اداره !

گفتم: بگو، ز زاهـد، آن رهـنماي مـنزل

گـفتا كه دسـت خود را بردار از سر دل

گفـتم: ز ساربان گو، با كاروان غـم هـا

گـفتا: آژانس دارد با تـور دور دنـيـــا!

گفـتم: كني ز محـمـل يا از كجاوه يادي؟

گـفتا: بزير پايم، ’گلف’ ايست نوك مدادي!

گفـتم كه قاصدت كو؟ آن باد صبح شرقي

گفتا كه جاي خود را داده به فاكـس برقي!

گـفـتم: بيا ز هـدهـد جوئـيـم راه چـــــاره

گفتا: به جاي هدهد، ديـش اسـت و ماهـواره!

گــفـتم: سـلام ما را باد صـبا كـجا بـرد؟

گـفتا: به پـست داده ، آوُُرد يا نياوُرد؟!

گفتم: بگو، ز مُـشكِ آهـوي دشـت زنگي

گفتا كه اُدكلـن شـد در شـيشـه هاي رنگي

گفتم: سـراغ داري ميـخانه اي حسابي؟

گفـتا: هرآنچه بـودي، گـشته چـلوكبابي!

گفتم: بيا دوتائي، لب تر كنيم پنهـــــان

گفتا: نمي هـراسي از چوب پاســبانان*؟

گـفتم: شـراب نابي تو دست و پا نداري؟

گفتا كه جـاش دارم وافــور با نگــــاري!

گفتم: بلند بـوده مـــوي تو آن زمان هــا

گفتا:‌ به حبس بودم. از ته زدند آن را !!

گفـتم: شـما و زندان؟! حافظ ما رو گرفتي؟

گفـتا : نديده بودم هــالو به ايـن خـرفـتي!!





دخل و تصـرف در ادبيات فارسي از: بنـــده!!

با تشـكر از: ساناز ســتاري





* سـتاره: در ممالك فـرنگ به آن آكــتور و ســوپراســتار نيزاطلاق گرديده است!!.

* پاسـبانان: (جمع پاسـبان) كميته چي ، كلانتري ، مأمــور مخـصوص حاكم، برادران زحمتكش نيروي انتظامي

..............................................................................................

۱۳۸۰ بهمن ۲۹, دوشنبه

چرنديات كه ناياب بــود رســيد!!


ضمن عرض ســـلام به همــه دوســتان و خـيرمقــدم به خــودم برم ســراغ اصل چرنديات امـــــروز:

- ولادت با سعادت آقاي جـرچ واشــنگتون‚ و تقارن آن با روز President's Day و همچنين دهه مـبارك و مـردمي فـجــر را به آقاي خاتمي صميــمانه تبريك عرض نمــوده ( بادا بادا مـبارك بادا ايشـــالا مبارك بادا .....) بدينوســيله از طريق اين رســانه گروهـــي از دســــتانـداران امـــر تقاضــا دارم يك روز را هم بعــنوان روز جـــهاني Vali-e Faghih's Day مد نظـــر گرفته‚ تا موجب شــادي و خوش خوشــان حضرت آيت ا... خامنه اي گردد!!