۱۳۸۰ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

دمي با حافظ:

دمي با حافظ:

نيمه شـب ِ پريشب، گشتم دچــــــار كابوس

ديدم به خواب، حافظ، توي صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ، گفتـــا: علـيــك، جــانم؟

گفتم:كجـــا مي روي؟ گفتا كه:خود ندانـم

گفتم: بگيـر فـالي ، گفـتا: نمانـده حـالـــي

گفتم: چگونه اي؟ گفت: در بندِ بي خيالي!

گفتم كه تازه تازه، شعـروغزل چه داري؟

گفتا كه مي سرايــم شعـــر سـپـيـد بـاري

گفتم: ز دولت عـشق؟، گـفـتا: كودتا شـد!

گــفـتم: رفـيـق؟ گـفتا كه: كلــه پـا شـــد!

گفتم: كجاست لـيلي؟ مـشـغـول دلربايي؟

گفتا: شـده سـتاره* در فـيلـم سـينمـــايي!

گفـتم:بگـو ،ز خـالش، زان خال آتش افروز

گفـتا: عمــل نمـــوده، ديـروز يا پـريروز!!

گفـتم: بگـو، ز مـويش! گفـتا كه مش نمـوده!

گفـتم: بگـو، ز يارش، گـفتا: ولـش نمـوده!

گفتم: چـرا؟ چگونه؟ عاقـل شـده اسـت مجنون؟

گفتا: شـديد گشـته معتاد گرد و افـيون

گفتم: كجاست جمـشيد؟ جام جهان نمـايش؟

گـفتا: خـريده قـسـطي، تلـويزيون بجايش!

گفـتم: بگو، ز ساقـي؟ حالا شـده چـكاره؟!

گفتا: شـده اسـت منـشي در دفـتر اداره !

گفتم: بگو، ز زاهـد، آن رهـنماي مـنزل

گـفتا كه دسـت خود را بردار از سر دل

گفـتم: ز ساربان گو، با كاروان غـم هـا

گـفتا: آژانس دارد با تـور دور دنـيـــا!

گفـتم: كني ز محـمـل يا از كجاوه يادي؟

گـفتا: بزير پايم، ’گلف’ ايست نوك مدادي!

گفـتم كه قاصدت كو؟ آن باد صبح شرقي

گفتا كه جاي خود را داده به فاكـس برقي!

گـفـتم: بيا ز هـدهـد جوئـيـم راه چـــــاره

گفتا: به جاي هدهد، ديـش اسـت و ماهـواره!

گــفـتم: سـلام ما را باد صـبا كـجا بـرد؟

گـفتا: به پـست داده ، آوُُرد يا نياوُرد؟!

گفتم: بگو، ز مُـشكِ آهـوي دشـت زنگي

گفتا كه اُدكلـن شـد در شـيشـه هاي رنگي

گفتم: سـراغ داري ميـخانه اي حسابي؟

گفـتا: هرآنچه بـودي، گـشته چـلوكبابي!

گفتم: بيا دوتائي، لب تر كنيم پنهـــــان

گفتا: نمي هـراسي از چوب پاســبانان*؟

گـفتم: شـراب نابي تو دست و پا نداري؟

گفتا كه جـاش دارم وافــور با نگــــاري!

گفتم: بلند بـوده مـــوي تو آن زمان هــا

گفتا:‌ به حبس بودم. از ته زدند آن را !!

گفـتم: شـما و زندان؟! حافظ ما رو گرفتي؟

گفـتا : نديده بودم هــالو به ايـن خـرفـتي!!





دخل و تصـرف در ادبيات فارسي از: بنـــده!!

با تشـكر از: ساناز ســتاري





* سـتاره: در ممالك فـرنگ به آن آكــتور و ســوپراســتار نيزاطلاق گرديده است!!.

* پاسـبانان: (جمع پاسـبان) كميته چي ، كلانتري ، مأمــور مخـصوص حاكم، برادران زحمتكش نيروي انتظامي

..............................................................................................

۱ نظر: