۱۳۸۱ فروردین ۷, چهارشنبه

شـعــر گـريه دار!

بحث ادبي:

شـعــر گـريه دار !

مواد لازم:

كامپيوتر: 1 عدد

دل خوش: 1 فقــره!

دسـتمال كاغذي: به ميـزان دلخــواه



نميــدانم.....



نمي دانم چه مي گويم...

نمي دانم صـدايم را كه مي خواند....

نمي دانم....

نمي دانم كه آيا خـاك، آيا باد، سـخـتي درد دلم را هيچ مي فهمـد؟....

نمي دانم.....

* * *

نمي داني درون ســينه ام را....... نه، نمي داني

نمي داني دل آئينه ام را، .... نه نمي داني

نمي داني......

* * *

نمي داند خـــدا آيا كه غمـگينم؟

نمي داند كه مـاندم بي ســرو ســامان؟

نميداند كه تنهـــا دلخــوشي، لطف پدر بــود؟

نمي‌داند كه مــادر، عمــر من،‌ هســتي من، دنياي من، تنـهــا كســم بود؟

نمي داند؟!....... نمي دانم ......



نمي دانم، و مي دانم:

نمي دانم،‌ نمي داني، نمي داند، .. نمي دانيم، نميدانيد، نمي دانند....



دهــم ژانويه 1999 ـ سـاعت 10 شـب



خيلي خوب بســه ديگه!‌ اشكاتون خشك شـد! پاشــين برين سـركارو زندگيتــون! اصـلا انگار به من نيومـده دوكلمه حــرف جــدي بزنم !!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر