۱۳۸۱ تیر ۱۸, سه‌شنبه

ياسـر ، حمــزه

  





ياسـر ، همــزه



برادر اول: ياسـر ، همــزه...

برادر دوم: همـزه به گوشـم!

برادر اول: سلام برادر! خدا قوت!‌ چه خـبر؟

برادر دوم: هيچي. الحمدالله همه چي خوبه!

برادر اول: خـدا رو شکر!

برادر دوم: اين موبايل تو هم که خش خش ميکنه برادر!!‌

برادر اول: آره!‌ حاج آقا گـفته انشاالله يدونه از اون سوني جديدا که برادر ناصـر و برادر يعقوب دارن برام ميگيره.

برادر دوم: ان شاالله!

برادر اول: راسـتي سـوژه ها گويا اين هفـته رفـته بودن «اسـتخـر»

برادر دوم: آره امروز تو جلسـه شـنيدم!‌ پس حالا چيکار کنيم؟!

برادر اول: نميدونم! حاج آقا گفـته عمليات رو ممکنه به تعويق بندازيم....

برادر دوم: چطور مگه؟

برادر اول: آخه اين هفته تو «شهدشيرين شهادت*» بدوبيراه و قرقر ننوشــته بود! ‌

برادر دوم: مارو گرفـتي برادر! مگه ميشـه اونا قـر قـر نکنن و به زمين و آسمون و مقـدسات بدو بيراه نگن؟!!

برادر اول: همين ديگه! قضـيه مشکوکه! نميدونيم ارشاد شـدن يا اين هفـته همينجوري از دسـتشون در رفـته!

برادر دوم: به! ما رو بگو که کلي خودمون رو آماده جهاد في سبيل الله کرده بوديم!

برادر اول: حالا اشکال نداره! چيزي که زياده تو اين مملکت سوژه اس!!

برادر دوم: اوکي! پس من به بقيه برادرا ميگم فعلا کشيک ندن.

برادر اول: خيلي ممنون. فعلا بهشون بگو تو آماده باش باشن تا خـبر بعـد

برادر دوم: اوکي!! جون هرکي دوست داري اين موبايلتو برا دفعه بعـد عوض کن!

برادر اول: حتما! في امان الله!‌

برادر دوم: اوکي! باي!!



*: کاپوچينو





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر