
سفرنامه چرندياتي ( ايران - قسمت دوم! )
يکي از اون روزاي اقامت در ايران، توفيقي نصيب شد که با دوستان بريم يه سر به کاخ سعدآباد، خونه رضا شاه کبير ( پدر شاه ملعون رحمه الله عليه! ). خودشون منزل تشريف نداشتن. همسايه شون گفت چند وقتيه رفتن جزيره موريس و هنوز تشريف نياوردن. وارد حياط شديم. من نميدونم اين آقا رضا خونه به اين بزرگي ميخواسته چيکار؟ آخا مرد مؤمن؟ اينا رو خمس و زکاتشونو دادي؟؟ ولي از حق نگذريم، من تا اون موقع نميدونستم، ولي به نظر مياد اين آقا رضاي پهلوي خيلي ورزشکار بوده! ما فقط از در ورودي تا خود کاخ حدود يک ربع سربالائي هن هن کنان ، قدم به قدم جون کنديم تا بالا رفتيم. حالا اين پيرمرد چه جوري اين راه رو ميرفته خدا ميدونه! بيشتر از اون دلم برا محمد رضا کوچولو ميسوزه! بنده خدا هر روز صبح که تاج الملوک از خواب بيدارش ميکرده و بهش ميگفته: "ننه! فدات شم، برو از سر کوچه دو تا نون سنگک خشخاشي بگير! بگو سفارشي بده مال باباته!!!" بايد اين راه رو ميرفته و برميگشته! آقا باور نميکنيد! ولي اينقدر راش طولاني بود که بين راه يه دکون زده بودن و به تشنگان و در راه ماندگان(!) نوشابه و چايي و .... ميفروختن، اون هم به نرخ رضا شاهي! از صاب مغازه پرسيدم: " شما ها اون موقع که اون خدا بيامرز هم ميومد اينجا اينقدر گرون پاش حساب ميکردين؟!!" يارو جوابي نداد و دوستان هم هي سيخونک ميزدن که يعني: " پيام! خفه شو!" ...
بالاخره دم دماي غروب(!) به کاخ رسيديم. اون گوشه سمت راست، زمين رو کنده بودند و داشتن آثار باستاني(!) ميساختن. روبروي کاخ هم اون ماشين رلز رويس رضا شاه پارک شده بود. ميگفتن اين همون ماشينيه که وقتي رضا شاه ميخوابيد، محمدرضا يواشکي سوئيچش رو برميداشته و ميرفته ميدون تجريش دختربازي! ميگن فوزيه رو هم با همين ماشين بلند کرده بود! گوشه چپ سپر عقبش رو هم به جائي مالونده بوده که گويا رضا شاه تا اون موقع از قضيه بويي نبرده بود! بگذريم...
وارد کاخ شديم. سرايدار رضا شاه بليط هامون رو پاره کرد. از همون ابتداي ورود، زرق و برق و زيبايي سالن زد توي چشمون. دونه دونه به اتاقها سر زديم. طلا و نقره و جواهرات، از در و ديوارها آويزون بود. يکي چشمش تو سقف و آينه کاريهاي حيرت انگيزش ميچرخيد، يکي ديگه تو کار فرشهاي ابريشمي و دست باف کف اتاقها رفته بود. توفيقي نصيب شد تا مستراح (!) سلطنتي رو هم ببينيم. يکي ميگفت يه دست از اون زير ميومده بالا و کونِ(!) آقاي عليحضرت رو ميشسته! آفتابه لگن ها همه طلاي 18 بود. وارد يه اتاق پذيرائي شديم. آقا يه ميز داشت خيلي عريض و طويل و با کلاس ، با ستِ قاشق و چنگال و بشقاب نقره. گفتم آقا بياين اون ساندويچ کالباس خيارشور ها رو که از خونه آورديم ميشينيم همينجا ميزنيم توي رگ! (از لب جوب که بهتره!! ) از اون طرف يه دختره که مسئول اونجا بود به همراه يه سري کاخ نديده وارد سالن شدند. دختره داشت براشون توضيح ميداد و ميگفت که اين ميز غذا خوري از آمريکا اومده (ببينيد؟ اين آمريکاي جنايتکار همه جا دست داره!) ، اون شمعدون هديه از فلان کسکه؛ اون ظرف ميوه نقره اصله از فلانجا آوردن، ... گفت و گفت و گفت تا اينکه رسيد به يه تابلو که عکس رضا شاه و چند تن از ياران وفادارش(!) بود و به ديوار زده بودند. دختره هم مثل نوار کاست داشت توضيح ميداد و گفت: اين هم عکس رضا شاه و چند تن از درباريان .. ولي غافل از اينکه اين رفيق ما که با ما اومده بود، سرش درد ميکنه براي چيزهاي تاريخي! آقا شروع کرد به سئوال کردن از دختره که: ببخشيد خانوم؟ ميدونين هنگام گرفتن اين عکس نخست وزير کي بوده ؟! اين عکس قبل از اينه که پسر ميرزا حسن مستوفي براي خواستگاري دختر عمه خودش شمس الملوک به کرمان سفر کنه يا بعدش؟! چرا آ شيخ لطف الله که هميشه همراه رضا شاهه، توي اين عکس نيست ؟! .... دختره هينجوري دهنش وا مونده بود که چي جواب بده! خب حق داشت بنده خدا! اين سئوالها توي اون کاغذه که بهش داده بودن حفظ کنه نبود!!
به نظر ميرسيد که توي اين چند سالي که صاب خونه منزل نبوده ، يه جورايي يه تغييراتي توي شکل و شمايل و دکوراسيون سالن ها داده شده. يه سري اتاقها بدون فرش بود و يه سري مبل و صندلي از ست اصلي کم بود. بعدا که پرس و جو کرديم معلوم شد که يه سري خوب خوباشو بردن گذاشتن توي يه موزه ديگه به نام موزه جماران(!!) يک سري اش رو هم دادن به يه سري "مستحقِ يک دست(!)" که از دار دنيا هيچي ندارن بجز يه ريزه مملکت اسلامي و يکي دوتا حساب بانکي تو خارجه! خلاصه از کاخ اومديم بيرون گفتيم حالا کاخ مادر شاه کجاس؟ گفتن: " مادر شاه دست آقاي خاتميه که اگه يه وقت مهمون خارجي داشتن، آبروشون جلوي آقايون مهمون خارجي نره!!! " والا ما هم ترسيديم که سراغ کاخ خواهر و عمه شاه رو بگيريم و کار به جاهاي باريک بکشه! رو اين حساب از کاخ سعدآباد اومديم بيرون!
آقا اين چند سطر كه نوشتي عالي بود
پاسخحذفدمت گرم
و قلمت هم گرم