۱۳۸۱ آبان ۲۷, دوشنبه

خواستگاری چرندياتی!


بشـنويد: خواستگاری -  اندی



به کت شلوار خاکستريم که از لباسشويي گرفته بودم نگاهی انداختم. مادرم از اتاق پذيرايي داد زد: آماده شدی؟ زود باش داره دير ميشه،‌ بايد گل هم بگيريم..

کت شلوارم رو تنم کردم. قلبم داشت تند و تند ميزد. سر تا پای خودم رو دويست سيصد بار جلوی آينه برانداز کردم. بابام در اتاقمو باز کرد و در حالی که موهاشو مرتب ميکرد، رو به من کرد و گفت: شاداماد آماده هستن يا نه؟! و خنديد.....



ماشين رو پارک کرديم. مادرم سرو وضعم رو چک کرد و دسته گل رو به دستم داد. بابام زنگ خونه‌شون رو زد. برگشت روشو به من کرد و لبخندی زد. صدای‌ قلبم رو از توی‌ دهنم ميشنيدم!! احساس کردم که صورتم از خجالت سرخ سرخ شده. سرم رو پايين انداختم و چيزی نگفتم..



در باز شد. با سلام و احوالپرسی‌ و خوش‌آمد، وارد خونه‌شون شديم. من هم با کمال متانت سلامي کردم و دسته گل رو به پدرش دادم. پدرش زير چشمي به من نگاه کرد و تشکر کرد. نشستيم. مادرم گفت: "خب عروس خانوم کجا هستن؟" مادرش خنديد و گفت: "توی آشپزخونه‌اس! داره چايي درست ميکنه! مياد خدمتتون!"



بابام سرفه ای کرد و شروع کرد به صحبت: "آقا عجب ترافيکي بود ماشالله!" پدرش تصديق کرد. بعد صحبت از اون دوران شد که ترافيکش کمتر بود! بعد صحبت از آب و هوای‌ شمال تهران، بعد صحبت از مرگ و مير مردم آفريقا و نقش نفت خام و آمريکا و عراق در سرنوشت جهان ... از اون طرف هم مادرم با مادرش به صحبت که: "به به چه دکوراسيون قشنگي! چه رو مبلی های شيکی! کفشتون رو از کجا خريدين؟" و اين حرفا! من هم مثل مجسمه(!)‌ نشسته بودم ببينم پس اينا کی ميخوان برن سر "اصل مطلب"‌!



هر دقيقه برام مثل يه قرن ميگذشت. بالاخره بعد از 10 قرن (!)‌ مادرش که متوجه سکوت من شده بود،‌ رو کرد به بابام و گفت: "خوب آقازاده حالشون خوبه؟ امشب خيلي ساکت هستن!" خوشحال شدم که بالاخره يکی‌ هم تو اين وسط به فکر شاداماد افتاد!. مادرم مثل اينکه دو سه دوره "آموزش خواستگاری"‌ پاس کرده باشه گفت: "پيام جونِ چرندياتی ما غلام شما هستن!" بابام يه چشم غره‌ای به مامانم کرد يعنی: عجبا! زن؟ مگه از شما سئوال کردن؟! ( آخر مرد سالاری!‌ ) بعد خنديد و گفت: "خب البته جوونهای امروزی يه مقداری خجالتي هستن!" بعد رو کرد به بابای عروس و گفت: "آقا! اون زمونا که ما جوون بوديم از ديوار راست بالا ميرفتيم!" .. بعد شروع کرد به صحبت در مورد "از ديوار راست بالا رفتن دوران جوونی‌اش "!! ومن دوباره به کلی فراموش شدم!! ......



پنج، شيش قرن(!) ديگه‌ هم گذشت! اينبار پدر عروس که تا اون موقع گوشش به بابام بود و چشمش به من،‌ گفت: "خب پسر جان! شما درس ميخونی؟!" صورتم سرخ شده بود. آب دهانم رو قورت دادم و آماده شدم تا جواب بدم که .... مادرم(!) گفت: "پسرم داره مهندس ميشه! ايشالله با مدرکش غلامتون(!)‌ ميشه و دخترتون رو خوشبخت ميکنه! عروس خانوم چرا نمياد؟ اين چائی نپخت؟!" پدر عروس گفت: "به سلامتی. ايشالله موفق باشن. خب، شما خونه و ماشين دارين که؟" قبل از اينکه بتونم حرف بزنم،‌ مادرم جواب داد که: "البته اين چيزا که مهم نيست! بالاخره يه جوری تهيه ميشه! خدا بزرگه!!!" با لبخندی حرف مادر جان رو تصديق کردم و سرم رو پايين انداختم! بابام که ديد پدر عروس از جواب مامانم خيلی قانع نشده، سرفه ای کرد و گفت: "البته پسرم مهندس که بشه،‌ سه چهار مدل ماشين ميخره و پنج شيش تا خونه، پولش هم براش مسئله ای نيست! تازه همه اينا به کنار،‌ اگه بلاگشو هم پولی کنه و چهار تا تبليغ از اين و اون بگيره بذار تو بلاگش که اصلا شايد هفت هشت تا ماشين برای خودش و رايانه جون(!)‌..يعنی ببخشيد.. رعنا جون، خريد!!." پدر عروس با تعجب به مادر عروس نگاه کرد و گفت: "چی چی لاگ؟؟!‌" پدرم بادی به غبغب انداخت و گفت: "اين آقا پيام چرندياتی ما با اجازه تون توی کار کامپيوتره!‌ " مادر عروس خنديد و گفت: "چه عالی!! چه کار آبرومندی!" مادرم با افتخار گفت: "بعله خب!‌!" پدر عروس ادامه داد:"ولی اين چی‌چی‌لاگ چی‌چی بود فرمودين؟!" پدرم گفت: "والا، البته اين جووناي دور و زمونه جوونای عصر تکنولوژیه! اين پسر ما هم يه سايت کامپيوتری داره به نام چرنديات، برا مردم جک و لطيفه و خاطره مينويسه تا مردمو بخندونه(!).... "‌ مامان عروس که داشت از تعجب شاخ در مياورد گفت: " چرنديات مينويسه؟؟؟ اِوا خاک عالم!!" .....



اون روز گفتند که باهامون تماس ميگيرن ..

الان سه سال و نيم از اون روز ميگذره و من هنوز منتظر تماسشون هستم. کم کم دارم نگران ميشم. نکنه جواب رد بدن؟!!!!





۱۷ نظر:

  1. اقا پیام یک روز تعطیل مان با شما گذشت خیلی خیلی خوش گذشت همیشه خوش باشید

    پاسخحذف
  2. سلام اقا پیام از ما جرای خواستگاری خیلی خیلی خوشمون اومد خیلی حال دادی امیدوارم موفق باشی

    پاسخحذف
  3. Salam payam joon! omidvaram khoob bashi...baz ham aroosit ro behet tabrik migam! va omidvaram saal hayesaal asheghane dar kenare ham zandegi konin!
    Azizam mersi az in matlabe jalebet!
    ghorboonet beram...!
    byebye
    ghazzal!

    پاسخحذف
  4. albate shayad alan chand vaght gozashte bashe az modate in matn vali mikhastam begam ke heif ke ma irania kare tanz gooii ro onghadr jedi nemigirim vagarna agha payam shoma milliarder bodi alan lazem nabood 3 sal sabr koni :D

    پاسخحذف
  5. دستت لای در گیر نکنه پیام جون خیلی باحال بود . در ضمن آقا یکم بیشتر بنویس حیفه ! (:

    پاسخحذف
  6. PAS BE TOO HAM JAVAB NA DADAN.
    ZEKI MARO BASH KE FEKR MIKARDIM CHUN SIGAR FRUSHIM BE HEMUN JAVAB NA DADAN.
    TAZEH AVALESH HAM GOFTIM KE GHOOL MIDIM KE MAVADO TARK
    KONIM.

    پاسخحذف
  7. سلام اقا payam
    خیلی باحالی .کلی خندیدیم
    تازه کلی فاز هم داد

    پاسخحذف
  8. baba ina chye migin vagean ke charande

    پاسخحذف
  9. eyYyYyYval!!!
    kheyli bahal bood vali akharesh delam vasat sookh ke 3sale bikhodi montazere javab moondi!
    LOL!

    پاسخحذف
  10. hala age javab nadadn khodam behet javab midam faghat ye eshkal hast oonam inke man az englis khosham nemiad:D:D:D:D:D

    پاسخحذف
  11. سلام
    قشنگ بود و خنده دار

    پاسخحذف
  12. dige behtar az in nemishod.shoma vaghean banamakid.albate be babatoon raftin!!!

    پاسخحذف
  13. dastane shoma ham jaleb bood ta hododi yade khastegariye khodam oftadam ke az dosale pish inghadr invaro onvar kardim ke dokhtare shohar kardo raft vali hanoz maman khanoma ma tasmim nagerefteh ke با اين وضع مي ترسم مجرد بمونم حالاحالاهاdokhtare khobi hast ya na

    پاسخحذف
  14. akhey! delam vasat sookht! lol

    پاسخحذف
  15. salam az dastaneh jaleb shoma moteshakeram digeh shoma bashid keh moghe-e khastegari khejalat nakeshid.

    پاسخحذف