۱۳۸۱ دی ۹, دوشنبه

آدم و حوا آدم:




آدم: الو؟ كجائی؟ چرا موبايلتو جواب نميدی؟

حوا: سلام..هيچی .. رفته بودم دو كيلو سيب از درخت ممنوعه بچينم! حالا يه ساعته واستادم اينجا،‌ نه از تاكسی خبريه،‌ نه از شخصی.

آدم: چی ميگی زن؟! تاكسی كه هنوز اختراع نشده بابا!

حوا: اِوا راست ميگيا! پاك يادم رفته بود!

آدم: پياده بيا تورو خدا! اين هابيل بيچاره از گشنگی با جورابش دلمه درست كرد خورد!!

حوا:وای خاك عالم! اومدم! ... راستی قابيل كجاس؟!

آدم: نمیدونم والا! من كه اومدم خونه نبود.. لابد بازم رفته بيرون الواتی! ديشب هم دير اومد خونه و بو سيگار ميداد! اين پسر آخر سر خودشو بدبخت ميكنه! حالا ببين من كی گفتم!!

حوا: نگو تو رو خدا! خدا مرگم بده! بچه‌ام گناه داره! برخورد ديروز تو هم باهاش اصلا صحيح نبود! اين طرز برخورد از نظر روانشناسی كاملا رد شده‌‌اس و روی شخصيت بچه تاثير منفی ميذاره!

آدم: من كه چيزی بهش نگفتم! فقط گفتم حق نداره تلويزيون نگاه كنه! مگه ما خودمون بچه نبوديم؟ مگه ما تنبيه نشديم؟ مگه ما از بابامون كتك نخورديم؟ شما زنها اصلا بلد نيستين بچه تربيت كنين!

حوا: خبه حالا! خيلی زوده كه تو و امثال تو توی اين دنيا برا ما زنها شاخ و شونه بكشن! شما ما ها رو نشناختين هنوز!! اصلا حالا كه اينطور شد امشب از شام خبری نيست! زنگ بزنين از بيرون پيتزا ميوه‌جات براتون بيارن!!

آدم: عزيزم! حالا من يه چيزی گفتم! شوخی كردم به خدا!! الو ؟ الو؟

حوا: ....

« مشترك مورد نظر عصبانی ميباشد! لطفا بعدا شماره‌ گيری نمائيد!! ‌»



..... و اينگونه بود كه اولين فمينيست دنيا قدرت نمايي كرد و صدای اولين مرد دنيا را در گلو خفه كرد!

۱۳۸۱ دی ۴, چهارشنبه

يک سال گذشت!!





يادش بخير... درست يكسال پيش:



Tuesday, December 25, 2001



ســـلام همشـــهــــری



آقا اينهـمه اشخاص شخيص دارن از اين چيز ميزا (چی ميگيد بهش؟ بلاگ؟) مينويسن، يه شخص شخيص ديگه هم روش!! ضمن عرض سـلام و خسته نباشيد به همه عزيزان بلاگ نويس، ورود اينجانب را به محفـل گرم و صميمي جامعـه بلاگــپران فارسي زبان تسليت عرض مينمايم !!!

ارادتمند شما ، پيـــــام هستم و بروبچه ها صدام ميکنن: آقــا پيــام! (شما هم جون هرکی دوست دارين، بياين و ما را ضايع نکنين و بگين آقا پيام!!) با اجازتون 24 سالمه و بچه "تهــرانپارس" هستم ولی جبر زمانه با انجام يکسـری عمليات هندسی, مکان فيزيکی بنده رو به لوس آنجلــس تغيير داد. اوه ! فکر کنم يادم رفت بگم که رشــته تحصيليـم تو تهران "رياضی-فيزيک" بود!! خلاصه که تک و تنها و بدور از خانواده، اومدم اينجا تو لوس آنجلس، هرچند که نه از ننه مــون قهــر کـرده بوديم، نه اينکه بزنيد به تخــته، صـــدای درسـت و حســابي داريم!! بابام هميشــه ميگه:"خــدا خــر رو شـناخـت که بهش شــاخ نداد!! (نميدونم چی شــد که يهــو اين يادم افتاد!! شايد يه رابطه ای چيزی بين مــن و خــر هســت و خودم خـبر ندارم!! ) اصــلاً بگذريم ...........ميگم شما ها هم دلـتون خــوشه ها!!!اومــدين تو صفـحه "چرنديات" ديگه چه انتظاری داريد؟؟؟





شكر خدا بعد از گذشت يك سال، هنوز هم كه هنوزه زنده ام و دارم چرنديات مينويسم!! با اين تفاوت كه دوستهای عزيزی پيدا كردم كه قبلا نداشتم!



۱۳۸۱ دی ۳, سه‌شنبه

کريسمس مبارک!



Listen: Feliz Navidad (Jose Feliciano)








سال نو مسيحی مبارك باد!



ميلاد حضرت مسيح (ع) چندمين منجی عالم بشريت را به همه مسلمانان جهان علی‌الخصوص شيعيان و رهروان راه نايب برحقش تبريك و تسليت عرض كرده، طول عمر بازماندگان آن مرحوم را ‌از درگاه خداوند متعال خواستارم!



در مورد تولد آن بزرگوار حرف و حديث بسيار است. اما آنچه از تعمق در كتب و روايات و مصاحبه‌های ايشان به جا مانده چنين به نظر ميرسد كه آن حضرت در سالهای 1814 تا 1821 بعد از ميلاد مسيح ، دو سه روز بعد از شب يلدا ، در طويله‌ای دولوكس و از زير بوته پا به جهان گذاشت. البته بعدها برای اينكه آبروی ايشان جلو در و همسايه نرود، طويله رو به عربی ترجمه كردن و اسمشو گذاشتن: بيت‌اللحم( = خونه جك و جونور)‌. مادرش مريم نام داشت و پدرش ......، بگذريم! با مدارك و اسنادی كه از آلبوم عكسهای خانوادگی آن بزرگوار بدست آمده، ايشان هيچ شباهتی به دایی‌ جانشان نداشته‌اند، ولی در عوض، طبق خواست و اراده الهی ، با قاسم آقا بقال سركوچه مثل سيب قرمز واشنگتونی بودند كه از وسط دو نيم شده است! فكر بد نكنين شاكی ميشم! به من چه شما ها فكرتون منحرفه؟!!



جای تاسف است كه در بيان تاريخ زندگانی آن بزرگوار تحريفات بسيار شده‌ است. واقعيت آن است كه دوران زندگانی ايشان حد‌اقل، كمِ كمش، 150 سال بعد از تاريخ اسلام و رحلت حضرت محمد (ع)‌ ببخشيد يعني: (ص)‌ بوده است. چرا كه هيچ سندی در دست نيست كه نشان دهد حضرت محمد (ص) و يا هيچيك از نزديكان ايشان، در هيچيك از ايام كريستمس، درخت كاجی را به لامپ و برق و باطري ويا جنراتور مزين كرده باشند. همچنين، هيچ حديثی نيست دال بر اين كه آن حضرت جوراب مطهر خود را به گوشه پنجره آويزان مينمودند تا بابانوئل برای وی آنچه از پروردگار لطب كرده بود بياورد، كه همانا صلح جهانی و پيروزی حق بر باطل و برقراری نظام اسلام در سراسر جهان و ظهور حضرت مهدی موعود (‌عج لهك نبيا*)‌ است. به نظر ميرسد ميلاد حضرت مسيح و داستان درخت كاج و بابانوئل، همه و همه بعد از جنگهای دوره صدر اسلام بوده باشند.



البته به نظر بنده و با توجه به فرضيه نسبيت اينشتين (E=mc^2) و يك سری محاسبات سرانگشتی،‌ آقای بابانوئل همون سالهای اول تولد حضرت مسيح، دار فانی رو وداع گفته است. علتش هم كاملا واضح و مشخص است. اصلا شما خودتون رو بذارين جای اون بنده خدا: درسته كه پيرمرد بيچاره فقط يه روز تو سال كار ميكنه، ولي اگه 60 ، 70 سال سن داشتين و ظرف 24 ساعت مجبور بودين برای حدود 3400000 بچه چشم‌انتظار، به 438200 خونه دونه دونه كادو برسونين، شمام همون سال اول در اثر سرعت زياد سوخته بودبنو به "انرژی"‌ تبديل شده بودين رفته بود پی كارش!!!!!!!



حالا گيريم اصل نسبيت انيشتين غلطه! من هم امسال يكی‌ از جورابهامو به ديوار آويزون كرده‌ام و تنها چيزی كه از بابا نوئل جان ميخوام يه همسرخوب و مهربونه! توقع زيادی هم ندارم،‌ خونه‌دار باشه (يعنی خونه داشته باشه!!)‌،‌ اگه پول هم نداشت نداشت، ولی باباش پولدار باشه! ماشين داشته باشه،‌ شغل خوب داشته باشه. همين!!





مژده! تلويزون ايران بنا به درخواست دوستان و استقبال فراوان، امشب بازهم مثل 27 كريسمس گذشته كارتون "اسكروچ" و اون دختر كبريت فروشه كه شب كريسمس كبريت‌هاش ميريزه رو زمين و خيس ميشه،‌ رو پخش خواهد كرد! اگه نديدين ناراحت نشين! فردا صبح دوباره نشون ميده!!!



* عجله كن بيا !!



خط آخر: نوشته‌های فوق "چرنديات" ‌بوده و هدف نويسنده به هيچ وجه بی‌احترامی به هيچ دين و مقدساتی نمي‌باشد. قبلا از هر سوء‌ تفاهم احتمالی معذرت ميخواهم

۱۳۸۱ آذر ۲۹, جمعه

همخونه!

هشدار!

از خانمهای باردار و كودكان خردسال و اشخاصی كه دارای

ناراحتی‌های قلبی ميباشند تقاضا ميشود از خواندن اين قسمت از چرنديات بشدت خودداری نمايند.


با تشكر: پيام چرندياتی






بشـنويد: همخونه-گوگوش




همخونه!



اون روزای اول كه اومده بودم آمريكا ،‌ دنبال يكی ميگشتم كه با هم دوتايی يه خونه اجاره كنيم. يكی‌ از بچه ها گفت كه يه پسره رو ميشناسه كه اون هم دنبال خونه ميگرده. گفتم چه عالی و ازش خواستم كه اون پسره رو بهم معرف‍ی كنه. پسره لبنانی بود و بچه خوبی به نظر ميرسيد.

ازم پرسيد كه سيگار ميكشم يا نه.

گفتم: نه والا! ولی اگه بخوای ميكشم!

پرسيد مشروب ميخورم يا نه؟

گفتم نه والا! آبجو كه حساب نيست! حسابه؟!

خلاصه رضايت داد به شرطي كه پسر خوب و پاكيزه و مطهری‌ باشم و نظافت رو رعايت كنم و از مسكرات و مشروبات الكلی دوری‌ كنم و موازين شرع دين مبين اسلام رو تمام و كمال رعايت كنم، اونوقت ايشون حاضره همخونه ما بشه! من هم با خودم گفتم كه دمش گرم بابا! آدم مسلمون و با ايمانيه و النظافةُ من الايمان و از اين جور صحبت‌ها‌ !! اين آقا كه اينقدر نگرانه تر و تميزيه، حتما خونه زندگيش هم تر و تميزه!‌ ولی طبق معمول اشتباه ميكردم! اين بشر اينقدر كثيف و شلخته بود كه خدا ميدونه! يعنی دست من يكی رو از پشت بسته بود!

پای تلفن به مامانم تو ايران ميگفتم: وااای مامان جون به دادم برس!!!!! منو بگو فكر ميكردم خودم شلخته‌ام!!!

مامانم ميگفت: جل‌الخالق! به حق چيزای‌ نديده و نشنيده!!! مگه شلخته‌تر از تو هم توی اين عالم هستي پيدا ميشه ؟؟

ميگفتم: حالا كه شده!‌! ديگه ببين چيه كه من يكی صدام دراومده!!!!

ولي مامان جان باورش نميشد كه اين يارو از من هم شلخته تره!!! البته آدم شلخته باشه خوبه! اين موجود، شلخته كه بود هيچي كثيف تراز جوبهای ميدون شوش بود! ميدونم شما هم باورتون نميشه!! برای همين مجبور شدم چندتا عكس از اين محيط روحاني بگيرم و برای مامانم بفرستم تا بفهمه من چي ميكشم!!



حالا خدا رو شكر اتاقامون و حموم دستشويی‌هامون از هم جدا بود! اگه يكی بود كه ديگه هيچی!!

عكسها رو ميذارم اينجا . شما خودتون قضاوت كنين!!



عكسهای زيبا!!






۱۳۸۱ آذر ۲۶, سه‌شنبه

نامه ای به جرج بوش!

به نظر مياد خيلی ها بیخبر هستن.....

نه توی هيچ تلويزونی‌ گفتن... نه توی هيچ روزنامه‌ای نوشتن......




چند روز پيش از طرف دولت آمريكا بخشنامه‌ای صادر شد كه آقايون ايرانی بالای شونزده سال كه گرين كارت يا سيتي‌زن‌شيپ ندارن (حتی اگه بطور قانونی اومدن آمريكا)‌ خودشون رو براِی انگشت‌نگاری به ادارات مهاجرت معرفی كنن. يك سری‌ زيادی از هموطنای ما هم كه خيالشون راحت بوده كه برای گرفتن گرين‌كارت اقدام كردن و فقط كارهای اداری‌اش مونده، بخاطر احترام به قانون آمريكا خودشون رو به اداره مهاجرت رسوندن،‌ ولی در نهايت تعجب،‌ همه رو گرفتن و حتی دستبند به دست و پاشون زدن و در كمال ناباوری انداختنشون تو زندان!! پدربزرگی كه اومده بود برای ديدن نوه‌اش، رو انداختن زندان... اون نوجونی كه 17 سال پيش با خانواده‌اش از ايران بيرون اومده و اينجا بزرگ شده رو انداختن زندان! مثل اينكه پسرخاله بن‌لادن رو گرفتن.. ايرانیهايی كه ديروز برای خودشون مهندس و استاد دانشگاه و بيزينس‌من بودند، حالا ده دوازده تايی توی يه سلول فسقلی توی همديگه ميلولن و صبح تا شب رو با يه تيكه نون سر ميكنن و اصلا نميدونن تا كی بايد با اين وضع سركنن...

بدتر از همه اينكه هيچ جايي، و توی هيچ خبری صداشو درنياوردن ....

يه سری از هموطنا به برای رييس جمهور نامه دادن، يه سری به راديو تلويزيون زنگ زدن و كمك خواستن

(‌تا اينجاش جدی بود به خدا - حالا چرنديات! : )

من هم وظيفه خودم ديدم كه يه نامه مستقيما به آقای جرج بوش بفرستم:





,Dear Mr. America

.Hi, How are you doing? you know me? no you don't know me, but I know you

Me is Mister Charandiaty and you is Mr. George Bush! And I know you are

....Mr. President! right? See!! O.K., bebin, listen



in passed 2,3 days your friends in immigration office arrested lots of IRANIANS

.and sent them to jail. I don't like this, and i'm so upsed & mad & bad-joori shaaki

.They didn't do anything wrong and they don't deserve it. I'm asking you nicely

Please hamin tomorrow free them all, otherwise whatever you saw, you saw it

.from your own eyes, haalaa from me, saying

!Say hi to your daughter





۱۳۸۱ آذر ۲۱, پنجشنبه

چاقو... برو بچه دماغو!!

تشكر!



برو بچه های باحال و باصفای مجله كاپوچينو لطف كردن و يكی از نوشته‌های جديد منو برای قسمت "طنز" اين هفته توی مجله گذاشته‌اند و به قول گفتنی كاپوچينو رو به چرنديات مزين كردن(!)‌ كه از همينجا ازتك تكشون تشكر ميكنم.



متن بدون سانسور(!):



چاقو... برو بچه دماغو!!



دماغ از ديرباز سهم بسزاي‍ی در پيشبرد فرهنگ ايرانی داشته است. اين عضو كه بصورت سطحی شيبدار بهمراه دو سوراخ در منتها عليه آن، در محدوده بين دوچشم و دهان قرار گرفته، از قديم‌الايام مورد توجه شعرا و عرفای ايرانی بوده و باعث پيشرفت و ترويج ادبيات غنی فارسی گرديده است:

يك دسته گلِ دماغ پرور ........................ از خرمن صد گياه بهتر

و يا:

آنچه خواهی دلت همان بيند............................ وآنچه خواهد دلت، همان بينی

ويا:

آخ به قربان دماغت من برم............................. آن چش و ابروت را من چاكرم!



بچه كه بوديم همش بهمون ميگفتن: "چاقو.. برو بچه دماغو!" و ما ميخنديديم بدون اينكه معنی واقعی اين عبارت و رابطه چاقو با دماغ رو بطور دقيق متوجه باشيم! بعدها وقتی يكی از بچه‌های فاميل زد و جراح پلاستيك شد، تازه فهميديم دنيا دست كيه! تازه فهميديم كه ميشه به "دماغ" هم به عنوان يك منبع درآمد آبرومندانه نگاه كرد و نونِ شبِ زن و بچه رو از دماغ اين و اون تهيه كرد!!

اين روزها هم كه ماشالله مد شده هر خانمی برای اينكه دلبرتر و دلربا تر و تودل برو تر بشه (‌و در بعض‍ی مواقع فقط برا اينكه جلو پاشو ببينه تا زمين نخوره!!!‌)‌ دماغ نازنين رو ميفرسته زير چاقوی تيز آقای جراح! البته جای شكرش باقيه كه يك سری از خانومها بعد از عمل جراحی، خوشگل‌تر كه ميشن هيچ، يه سه چهار كيلو هم وزن كم ميكنن!!

حالا از دماغ كه بگذريم، بعضی‌ها از روی چشم و همچشمی ميرن سينه‌هاشون رو هم بزرگ ميكنن!! البته همه ميدونيم كه خرج هركدوم از اين عملها خدا تومنه، اگر چه بعضی‌ها راهشو بلدن و عمل‌ها رو دوتا يكی ميكنن! مثلا خانومه با دماغ گنده ميره پيش دكتر و با ارائه يكسری شعرهای انقلابی به دكتر ميگه:

دكتر جون قربون دستت! بی‌زحمت از "اينجای ما" بكاه و بر "اونجای ما" بيفزا‌ !!!



دكترهای ايرانی هم كه قربونشون برم كارشون رو خوب بلدن!! بعد از عمل هم ...... من نميگم چی ميشه! خودتون احتمالا ميتونين حدس بزنين!! :

- زن؟ خجالت بكش! يقه‌ تو درست كن! دماغت معلومه!!

- آقای دكتر، ديگه نميتونم به بچه‌ام شير بدم. هرچی "فين" ميكنم باز هم گشنه ميمونه!!!



حالا همه اينا به كنار، من نگران اون روزی هستم كه اين دماغهای پلاستيكی كمياب ميشه و بايد تو ناصرخسرو و كوچه پشت شهرداری دنبالشون بگردی!! :

- دماغ مايكل جكسونی تموم كرديم! ولي خواستی دوتا از اين دماغ الويسی‌ها بهت ميدم ببر نصف قيمت!

- شرمنده! فابريكشو نداريم، ولی اينا بازار مشتركيه! خيلی خوب زدن! دماغ خودم هم از هميناس! نيگا...!!!

- جون تو يه دماغ دارم آكِ آك! مال يه خانوم دكتر بوده! باهاش فقط Christian Dior بو ميكرده! تَقه نخورده جونِ تو! خودش قسم ميخورد كه يه بارم حتی انگشت توش نكرده! حالا خدا شاهده قيمت خريدمو بهتون دادم! شما ببر، مشتری ميشی!!



تازه هنوز به اوج فاجعه نرسيديم!! اوضاع وقتی بيخ پيدا ميكنه كه:

- آقای دكتر، من وضع ماليم خيلي خوب نيست. چهارتا دختر دم بخت دارم، ميشه اضافه‌های "ختنه" پسرم رو بهم بدين كه نگر دارم دو سه سال ديگه برای دماغ دخترم استفاده كنم؟!؟!!!



۱۳۸۱ آذر ۲۰, چهارشنبه

آره! با خودتم!




نكته :

كليه شخصيت های اين داستان

مجازی بوده و هرگونه تشابه اسمی و ظاهری صرفا اتفاقی ميباشد.




آقای‌ محسن خان پورنجات‍ی فرزند كاظم دارای شماره شناسنامه 110 صادره از ورامين! بعله، با خودتم! فكر كردی‌ دويست هزار تومن ما رو ميتونی بخوری و يه ليوان آب هم روش و هيچی به هيچی؟؟ پولت ميكنم! اون هزاری‌ سبزا رو دونه دونه از حلقومت ميكشم بيرون! تو فكر كردی من با كي طرفم؟؟ اصلا منو بگو كه با كی طرفم!!

۱۳۸۱ آذر ۱۷, یکشنبه

مژده! پيام چرندياتی باز آيد!

مژده! پيام چرندياتی باز آيد به اينجا غم مخور!



با تشكر از همه عزيزانی كه اين چند روزه دربدر اينور و اونور دنبال پيام چرندياتی گشتيده‌اند! دروغ كه حناق نمياره، ما اين هفته شش‌هزار و چهارصد و سی و دو تا (‌...شد سی و سه تا!)‌ نامه و فكس و ايميل و تلفن از اقص‍ی نقاط عالم هستی به ما ارسال شد!

يكی نوشت كه پيام رو ديده كه تو چين بستنی چوبی ميفروخته!

يكی‌ گفت ريش گذاشته رفته تو گروه القاعده!

يكی‌ گفت تو اندونزی دزدی كرده بوده، انداختنش زندان!

يكي گفت قتلهای زنجيره ای شده !



ولی اصلا نگران نباشيد! آقای چرندياتي رو پيدا كرديم! رفته بود اينجا:





شما هم ميتونيد با اين آدرس جديد به ديدنش برين!

۱۳۸۱ آذر ۱۲, سه‌شنبه

عكس چرندياتی


اطلاعيه:

جوانی خوش‌تيپ و چرندياتی در همين حوالی گم شده! نامبرده دچار اختلال حواس بوده و از حدود سه چهار روز پيش (‌دقيقا يادم نيست!)‌ از منزل خارج، و هنوز مراجعت نكرده. بنا به گفته شاهدان عينی نامبرده فوق آخرين بار در كنار يك مارمولك بزرگ(!)‌ ديده شده، حالا چه ربطی‌ داشت اونو خودتون ديگه بايد بدونين! آقا جان هركی خبری داره ايميل بده و خانواده ايشان را از نگرانی‌ درآورد. جهنم! مژدگانی هم ميديم!





براِی ديدن بقيه عكسهای چرندياتی، روی عكس بالا كليك كنيد



۱۳۸۱ آذر ۱۱, دوشنبه

غضنفر و زنش!

غضنفر و زنش!



- گضنفر؟ برا چی زدی زنتو با چاقو كشتی؟؟

- آخه وضع ماليم اونقدر خوب نبود كه بتونم تفنگ بخرم!!



* * *




- گضنفر؟ مگه زده به سرت؟؟ برا چی عروسیتو انداختی تو "مدرسه" ؟

- آخه اونجا "كلاس"اش بيشتره!



* * *




- به خدا از دست اين زن خسته شدم! از همون روز اول، هرچی‌ جلو دستش بود پرت ميچرد به من!

- پس چرا بعد از اين همه سال الان اومدی طلاقش بدی؟

- آخه كپی اوغلی تازگیها نشونه جيری‌اش بهتر از گبل شده!