۱۳۸۲ آبان ۵, دوشنبه

کلاسهای باکلاس!




ميگما! من تا وقتی ايران بودم فکر ميکردم فقط مائيم که توي مملکتمون کلاسهای آموزشی فوق برنامه داريم و مسجد محلمون کلاسهای قرائت و روخواني قرآن و خياطی و گلدوزی و نقاشي و سفالگری و ماست بافی و دوغ‌پزی داره!
امروز داشتم از جلوی يکي از اين مؤسسه های علمی- فرهنگی - هنری رد ميشدم، با خودم گفتم برم ببينم چه کلاسهايي دارن! بعضي از کلاسهاشون خيلی خدا بود! :

- چگونه ميتوانيم در هر سنی شاد و پرقدرت و دوستداشتنی بمانيم!
ديدم پنج شش نفری که سن مرحوم پدربزرگ بابام رو داشتن تو صف بودن که ثبت‌نام کنن!

- چگونه در eBay خريد و فروش کنيم!
ما يه رفيقی داشتيم (داريم!)‌ که از يه بنده خدايي تو همين eBay، يه قورباغه رنگ شده رو بجای Labtop خريد، آخرش هم نه Labtop رسيد دستش نه قورباغهه!! يارو فروشنده هم رفت لهستان پناهنده شد انگار! حالا اگه اين رفيق ما ميرفت سر اين کلاس حداقل قورباغه که ميرسيد دستش که!

- چگونه يک روزه خواننده بشويم!
من فکر کنم توي اين کلاس همزبون زياد پيدا کنيم!!!

- چگونه ظرف 12 هفته مو درآوريم!!
اين کلاس به درد بابا جان ما ميخوره و خان عموم و دايي کوچيکه و اون يکي دايي با پسر بزرگش و دو تا نوه عموشون و باجناق زندايي شوهر خاله زن سابق همسايه خونه قبليشون!

- با دنيای ارواح ارتباط برقرار کنيد!
استاد سر کلاس: آقا ناصر! ايشون از روحهای خيلي عزيز ما هستن!

- چگونه در 30 ثانيه افکار افراد را بخوانيد!
شاگرده بعد از کلاس: ميخواستی به من فحش بدی مرتيکه؟ {شَـــتَــــرَق!!}

- چگونه هرچه خواستيد به هرکه خواستيد بفروشين!
اين يکی، شاگرد ايراني نداره ولي مطمئنم استادش ايرانيه!!

- چگونه به تمام نقاط دنيا بطور مجاني سفر کنيد؟
چه جوري؟ پياده؟!

- چگونه يک آشپز حرفه‌ای بشويد؟
عيال ما که اين کاره نيست! من خودم بايد برم سر اين �

۱۳۸۲ مهر ۱۹, شنبه

يادش گرامی باد

" آخ .... "
وحشي بافقي


امروز يکي از غمناکترين روزهاي زندگي‌ام بود. عزيزي را از دست دادم که هيچکس جايگزينش نخواهد شد...

19 سال* بيشتر نداشت و بيش از 3 سال* بود که ميشناختمش. هميشه با هم بوديم*. توي شادي و غم همراهم بود و تنهايم نميگذاشت. برق چشمان* معصومش را هرگز و هيچوقت از ياد نمي‌برم. همان چشمان پر نور بود که مسير زندگي‌ام را عوض کرد و افقي تازه* بر رويم گشود.

چه عاشقانه دستهايش* را بي اخلاص به رويم ميگشود و مرا در آغوش خويش جای ميداد*.

و او حالا ديگر با من نيست. مرا ترک گفت* و آرام و بي صدا* به آرامش ابدی رفت.

و من گرماي تنش* را ديگر احساس نخواهم کرد.

چه عاشقانه بند بند بدنش را با دستانم شستشو ميدادم* و چه زيبا و نازنين ميشد هر آن باري که صورت* جذابش را با عشق خشک مي‌نمودم.

هر وقت با هم بوديم، ملودی آرام و پر احساسي را زير لب زمزمه ميکرد*..
نوايي که بوی تلخ غربت* ميداد.

درخشش اکليل‌های روی صورت و لباس خاکستری‌اش*، چنان جذاب و دلربا بود که توجه هر عابری را به سادگي برمي‌انگيخت.

روح لطيفی داشت، روزهاي پاييزي که در کنار هم از کوچه ها ميگذشتيم سيل اشک بود که از گونه هايش جاري ميشد. نميخواست مرا با آنچه در درونش ميگذرد* آزرده سازد، قبل از اينکه من متوجه شوم، اشکهاي روی صورتش را پاک ميکرد*.


و او ديگر در بين ما نيست...
گفتند که راه علاج ندارد...گفتند که تمام وجودش آلوده شده* و کاری ساخته نيست..

و او رفت و مرا با همه خاطراتم تنها گذاشت....
يادت بخير ماشين نازنينم!


توضيحات:

- 19سال : مدل 1984 بود!
- 3 سال:‌ 3 سال بود خريده بودمش!
- هميشه با هم بوديم: خوب يعني سوارش بودم ديگه!
- برق چشمانش: نور چراغ جلوش
- افقي تازه به رويم گشود:‌ وقتي نور بالا رانندگي ميکردم!
- دستهايش: در هايش !
- مرا در آغوش خويش...: سوارش ميشدم!
- مرا ترک گفت: موتور سوزوند!!!
- آرام و بيصدا...: خوب ماشين که موتور بسوزونه، ميخواي آرام و بيصدا نشه؟
- گرماي تنش را ...: منظور زماني است که رادياتورش جوش مي‌آورد!
- شستشو ميدادم: پول کارواش نداشتم، خودم با آب جوب و تشت مي‌شستمش!
- صورتش را ..: شيشه جلو را
- ملودی..زير لب..زمزمه..: آقا اين موتورش هميشه يه صداهايي ميداد ما هيچوقت نفهميديم علتش چيه!
- بوي تلخ غربت:‌ آخه ماشين رو از يه ايالت ديگه خريده بودم!
- اکليل .. لباس خاکستری: رنگش سيلور متاليک بود خدابيامرز!
- آنچه در درونش ميگذرد...: گويا ياتاقان زده بوده ما خبر نداشتيم!
- اشکهايش را پاک ميکرد: بابا! برف‌پاکنش کار ميکرد خدااا!
- تمام وجودش آلوده شده: آب و روغن قاطي کرده!


۱۳۸۲ مهر ۱۵, سه‌شنبه

به آرنولد راي بدهيم!




فردا مراسم انتخابات فرماندار کاليفرنياست! ماشالله خدارو شکر کانديد هم زياده! ولي اين وسط آقای آرنولد خان خودمون شانسش از همه بيشتره.




من هم خودم شخصا ميخواستم به ايشون رای‌بدم به اين چند دليل:
1- شنيدم گفته:‌ آب و برق را مجاني ميکنه!!
2- خوب "توي دهن اين و اون ميزنه"! من خودم شخصا شاهد بودم!
3- ماشالله بزنم به تخته اين آرنولدي که سه بار تا حالا دنيا رو نجات داده، لابد کاليفرنيا رو هم ميتونه نجات بده!
4- اگه احيانا مردم رو "فيلم" کنه، کسی متوجه نميشه!
5- طرفدار صلحه و از خون و خونريزي بيزاره!!




6- چون آقا ضد گلوله تشريف دارن، کسی خودش رو سبک نميکنه که بياد و بخواد ايشون رو ترور کنه! پولي هم که قراره صرف ماشين ضد گلوله ايشون بشه، صرف بچه هاي قحطی‌زده و گرسنه سومالي ميشه لابد!!
7- تازه اون روزی که رفته بوديم سينما فيلم ترميناتور 3 رو ببينيم، بهمون کلي تخفيف دانشجويی داد که من هنوز که هنوزه شرمنده اين رفتار ورزشکاريشم!
8- البته يه خورده لهجه داره که اون هم به حول و قوه الهي و تمرين و پشتکار و ممارست برطرف ميشه!
9- خواستم بگم چون ايشون خوشتيپ تشريف دارن بهش راي ميدم، ولی اين دليل خيلي منطقی به نظرم نيومد! پس هيچي!


خلاصه من ديگه داشتم خيز ور ميداشتم که با رمز "من رای ميدهم، تو راي ميدهي، ما رای ميدهيم" به پای صندوقهای اخذ رای بشتابم و به آرنولد "آری" بگم، که يهو چشمم افتاد به يکي ديگه از کانديدها!
ايشون خانوم محترمي هستند، از رقبای آرنولد جان که توي دو سه تا فيلم، زيادی بي حجاب ظاهر شده اند! ولي خوب اين که دليل نميشه!




1- حداقل فمينيست هستن ايشون! مساوات و برابري و اين حرفا!
2- چشم اميد ملت به دست و پا و پر و پاچه ايشون دوخته شده!!
3- ما که نبايد زور آرنولدی همش بالا سرمون باشه! ما يکی رو ميخوايم که بتونه با ما با ملايمت و نرمی برخورد کنه!!
4- ....




آخ زنم اومد!
من برم به همون آرنولد راي بدم!