۱۳۸۵ فروردین ۳۱, پنجشنبه

یک متقلب

اول از همه اينکه لينک جدید www.charandiaat.com (با دو تا"a" ) هم افتتاح شد براي کساني که نميتونن سايت اصلي رو باز کنن.


* * *
خيلي وقت بود که سر امتحان تقلب نكرده بودم بالاخره بعد از مدت ها خاطرات خوش دوران دبيرستان رو زنده کردم. خب چي كار کنم من از حفظ کردن کلمات قلمبه سلمبه بدم مياد! از تاريخ بدم مياد، از شيمي بدم مياد، از بيولوژي بدم مياد، از پسر عموي بابام بدم مياد (اسمش سخته!)
اين کلاس Health هم شده درد سر. بايد تمام مرض ها و ويروس ها و واکسن ها و اسماي پزشکيشون و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه رو حفظ کنيم براي امتحان. آخه من که قرار نيست براي کسي مسکن بدم و نسخه بپيچم من قراره خونه بسازم! آجر بندزام بالا،مصالح بيارم، فرقون پر کنم... يکي بايد به من مسکن بده!
اصلا فکر می کنین من برای چی دارم معماری می خونم؟ علاقه؟ عشق به سیمان؟ نه آقا! من اپزشکی فرار کردم. خلاصه با اينکه آمادگي نداشتم و تمرين قبلي نکرده بودم، سربلند از پس اين امتحان کذايي بيرون آمدم!! يه کاغذ چهار سانت در چهار سانت وردشتم و خلاصه و مختصر اون اصطلاحات پزشکي که يادم نمي موند و روش نوشتم که از شما چه پنهون بسيار مثمر ثمر واقع شد

به نظر من تقلب هم مثل دروغ مصلحتی می تونه باشه... الحمدالله که تقلب های من اکثرا مصلحتی بوده بغیر از یکی دوتاشون که مجبور شدم فرداش ولی ام رو بیارم مدرسه!!!!


الان یادم اومد که یه بار سر امتحان نهایی جای دوستم فرشاد رفتم سر جلسه! این یکی بیشتر حماقت بود تا مصلحتی!! کاشکی حداقل یه پولی ازش می گرفتم که مصلحتی می شد! عجب حماقتی.....